90/4/22
3:27 ص
مرا زیاد خود نبر که من غریب وبی کسم اگر رها کنی وبگذری
از آنچه بود از آنچه هست
چگونه سر کنم همین دمی که مانده از نفس زنای سینه ام
بگو بگو اگر نمی رسد صدای من چگونه می رسم به تو
که من دوپای خود سپرده ام به باتلاق ماندنم
گذشته ایی زمن و من ولی ، به باورم نمی رسد که رفته ایی غریبه ام غریبه ام
مرا زیاد خود نبر که من نشسته ام میان صد هجوم تلخ روزگار تار بی تو بودنم
و سر به روی زانوان شماره میکنم صدای پای عابران کوچه ها
ولی صدای پای تو نمی رسد به گوش من دراین هجوم عابران چشم بسته ایی که میروند
به سمت ناکجای آشنایشان
.........
لطفا با احساس بخونید
یاعلی
ای پیک راستان خبر یار ما بگو....احوال گل به بلبل دستان سرا بگو.....ما محرمان خلوت انسیم غم مخور.....با یار آشنا سخن آشنا بگو.....برهم چو میزدآن سر زلفین مشکبار.....با ما سر چه داشت زبهر خدا بگو.....آن کس که منع ما زخرابات می کند.....گو درحضورپیر من این ماجرا بگو.....گردیگرت برآن دردولت گذربود.....بعداز ادی خدمت وعرض دعا بگو.....هرچندما بدیم تو مارابدان مگیر.....شاهانه ماجرای گناه گدا بگو....بر این فقیر نامه آن محتشم بخوان.....با این گدا حکایت آن پادشاه بگو.....جان ها ز دام زلف چو بر خاک می فشاند....بر آن غریب ما چه گذشت ای صبا بگو.....جان پرور است قصه ارباب معرفت.....رمزی برو بپرس حدیثی بیا بگو