91/3/29
1:43 ص
مبعثت رسیده از راه و من ...
به این می اندیشم که چه سربلندت کردند ....
این ها که می اندیشند با بستن بمب های انتحاری
به بهشت می روند...
انهایی که با ریش های فتیله اییشان
سرهای تراشیده اشان
خوب خوب
حق تو را ادا میکنند ...
اینها میگویند سفر به قصد زیارت تو سفر معصیت است ...
من چه بگویم که ... نمی فهمند.
بگو به مهدیت بیاید که رنگ سرخ کف خیابان های دمشق وبغداد و کربلا
آنچه میبایست میگفت ، گفت
راهی نمانده است انگاری ......
همه اصحابت که بهشتی کردند ...آنهایی که زنا کردند وقتل ها وکشتارها .....
آنهایی که ایستاده ...
آنهایی که حرفت را شنیدند اما .... نشنیدند
آنهایی که بیرون رفتن از منزل را ....
آنهایی که کوثرت را ....
آنهایی که حسینت را
آنهایی که خلیفه ات علی را ...همانی که هنوزم خاک غدیر شاهد است چه گفته ایی درباره اش...
....
مبعثت رسیده از راه و من ...
با خود می اندیشم
بی حضور مهدیت آیا سیاهی خیابانهای دمشق و بغداد وکربلا باز خواهد گشت
یاباز هم .....
این روزها رنگ خیابانها سرخ است
ای پیک راستان خبر یار ما بگو....احوال گل به بلبل دستان سرا بگو.....ما محرمان خلوت انسیم غم مخور.....با یار آشنا سخن آشنا بگو.....برهم چو میزدآن سر زلفین مشکبار.....با ما سر چه داشت زبهر خدا بگو.....آن کس که منع ما زخرابات می کند.....گو درحضورپیر من این ماجرا بگو.....گردیگرت برآن دردولت گذربود.....بعداز ادی خدمت وعرض دعا بگو.....هرچندما بدیم تو مارابدان مگیر.....شاهانه ماجرای گناه گدا بگو....بر این فقیر نامه آن محتشم بخوان.....با این گدا حکایت آن پادشاه بگو.....جان ها ز دام زلف چو بر خاک می فشاند....بر آن غریب ما چه گذشت ای صبا بگو.....جان پرور است قصه ارباب معرفت.....رمزی برو بپرس حدیثی بیا بگو