91/7/4
11:43 ع
وقتی رفت ....همه بودنم رفت
آنگاه که اشک هایم
مهمان گونه هایم شدند
چشم هایم به جاده ماند وقتی کابوس سفید
تورا درآغوش خود گرفت
ومن با گوشه آستین پیراهن سیاهم
سعی میکردم
حاشا کنم باریدن اشکهایم را...
اما...
برایم نوشت :
میگذرد ...
ومن نوشتم نه
سالهاست زمان در کنج سینه ام
مرده است
مثل من
مثل همه دقایقی که بی تو خواهد گذشت
مثل ....
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
خداحافظ ... اما پاکت نمیکنم پاکم نکن
بنویس
آن سفر کرده
یاعلی
ای پیک راستان خبر یار ما بگو....احوال گل به بلبل دستان سرا بگو.....ما محرمان خلوت انسیم غم مخور.....با یار آشنا سخن آشنا بگو.....برهم چو میزدآن سر زلفین مشکبار.....با ما سر چه داشت زبهر خدا بگو.....آن کس که منع ما زخرابات می کند.....گو درحضورپیر من این ماجرا بگو.....گردیگرت برآن دردولت گذربود.....بعداز ادی خدمت وعرض دعا بگو.....هرچندما بدیم تو مارابدان مگیر.....شاهانه ماجرای گناه گدا بگو....بر این فقیر نامه آن محتشم بخوان.....با این گدا حکایت آن پادشاه بگو.....جان ها ز دام زلف چو بر خاک می فشاند....بر آن غریب ما چه گذشت ای صبا بگو.....جان پرور است قصه ارباب معرفت.....رمزی برو بپرس حدیثی بیا بگو