91/11/30
11:39 ع
برایت مینویسم سطر هایی
از این دردای بی چون وچرایی
که در میدان این سینه همیشه
به جنگ قلب غمگینم می آیند
برایت مینویسم از دلی که
چه ساده روزگاری باورش بود
تو آن هستی که تا روز قیامت
نشستی درکنارش ،ماندگاری
ولی دنیای من اینگونه گذشته . . .
تو رفتی و دلم با رقص غمها
به دیروز و به آن روزای رفته
به حسرت میشمارد خاطراتی
که با توسبز میشد در وجودم
وچه تلخ است این خاطراتی
که تو نقشت همیشه نقش یک بود
ومن مثل خسی درپیش هر باد
از اول تا ته این کوچه های
تنگ وتاریک
خمیده میروم باز برمیگردم.
(لطفا با احساس بخونید)
یا علی
91/10/24
10:42 ع
چه رسم جالبیست !!
محبتت را میگذارند پای احتیاجت ،
صداقتت را میگذارند پای سادگیت ،
سکوتت را میگذارند پای نفهمیت ،
نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت ،
و وفاداریت را پای بی کسی ات
و آنقدر تکرار میکنند که خودت باورت میشود که : تنهایی و بی کس و محتاج ...!!!
*********************
آن روزها دلم ایقد تنگ نبود
باهمه نداشته های بیشمارم
یاعلی
88/9/25
6:35 ع
امروز دفتر خاطراتم می خوندم تا رسیدم به این دست وپا شکسته ایی که به اسم شعر گفته بودم. منی که از هر چی شعر وشاعر حالم بهم میخورد حالا هشت ساله شعر می گم. به همین راحتی **** البته من بلد نیستم شعر بگم ،ولی چکار کنم دلم میگه یه حرفایی داره و من و مجبور میکنه این دست وپا شکسته ها بگم.
تو بودی عمق چشمانت مرایک روزه شاعر کرد
همان دیدار آغازین مرا اینگونه شاعر کرد
توبا چشمی خمار آلود دلم حسی غریب دادی
و با گفتار شیرینت مرا درسی عجیب دادی
غریب گفتی غریب خواندی که من هم همرهت گردم
نمی گفتی نمی خواندی که من کی شاعرت کردم؟
دلم دادی ،دلی غیر از دلی در سینه ام بودش
چنان کردی که این راه را دلم یک لحظه پیمودش
صدام کردی ، نگام کردی، دلم شوریده تر گردید
همان دم بود دلم در خانه اش شاعر شدن هم دید
سرودم اولین شعرم برایت آخه آسان بود
تودل دادی و من دیدم که چشمت غرق باران بود
ولی آسان نبود شعری، بگویم ازتوام آن دم
تو گفتی شعر اصلی را،زچشمانت فقط خواندم
چه زیبا دل سپردی،دفترم در خاطرش جاوید
به هر شعری فقط باشعر چشمت بی صدا بالید
توخودشعری ، توخودشاعر،تورفتی کارخود کردی
مرا عاشق،مراشاعر،مرابیمارخودکردی
چه من گویم،چه بنویسم که دل دلتنگ دیدارت
فقط میخوانمت شعری که دل همواره غمخوارت
88/9/20
3:19 ع
اردیبهشت 84من افتادم فاتب (تهران). روزای اخر آموزشی تخصصی توی تهران قدم میزدم توی شهر تا رسیدم سر یه چهار راه به اسم کلهر - نواب . افسر وظیفه چهار راه به من گفت : دعا می کنم :
اولا : راهنمایی و رانندگی نیفتی
دوما: اگر راهنمایی افتادی منطقه نه و ده نیفتی
سوما:اگر منطقه نه وده راهنمایی افتادی این پست یعنی کلهر - نواب نیفتی
الغرض ما افتادیم راهنمایی - منطقه نه وده و درست همون چهار راه کلهر - نواب
این چهار راه از پر ترافیک ترین ها توی تهرانه......یعنی اتوبان چمران از شمال و اتوبان نواب از جنوب میرسند به خیابون آزادی.... واین یعنی افتضاح ترافیکی(فقط خدا میدونه چی میگم)
از همون اردیبهشت 84که من رفتم سر این چهارراه می گفتن امروز فردا تونل توحید شروع میشه و طرح آماده است و شما افسرا های این پست دیگه راحت میشین.الغرض شهردار سابق ،بعد از افتتاح تونل رسالت ،میخواست تونل توحید شروع کنه که آقا شد رییس جمهور و داغ تونل به دل من و سید برهان ویعقوب بیابانی ( هم پستی ها این چهار راه)موند. تا حالا که شهردار فعلی تونل توحید رو ساختند وحالا هم داره افتتاح میشه واین واسه من و حتما واسه سید برهان ویعقوب ودیگر بچه ها ی بدشانس که اینجا پست داده اند ،یه کم غصه آوره و البته دردناک که ما افسر های این پست ، خدا میدونه چه جهنمی تحمل می کردیم وحالا افسرای این پست بعد از افتتاح تونل توحید باید با دمشون گردو بشکنند.
ببخشید چون دارم سکته می کنم از بدشانسی و زجری که توی این جهنم کشیدیم ،اسم تونل توحید که میاد دلم میخواد برم .....
یا علی
88/9/3
7:39 ع
ما خیل بندگانیم ما را تو میشناسی
هر چند بیزبانیم، ما را تو میشناسی
ویرانهئیم و در دل گنجی ز راز داریم
با آنکه بینشانیم، ما را تو میشناسی
با هر کسی نگوئیم راز خموشی خویش
بیگانه با کسانیم ما را تو میشناسی
آئینهایم و هر چند لب بستهایم از خلق
بس رازها که دانیم ما را تو میشناسی
از قیل و قال بستند، گوش و زبان ما را
فارغ از این و آنیم ما را تو میشناسی
از ظن خویش هر کس، از ما فسانهها گفت
چون نای بیزبانیم ما را تو میشناسی
در ما صفای طفلی، نفسرد از هیاهو
گلزار بیخزانیم ما را تو میشناسی
آئینهسان برابر گوئیم هر چه گوئیم
یکرو و یک زبانیم ما را تو میشناسی
خطّ نگه نویسد حال درون ما را
در چشم خود نهانیم ما را تو میشناسی
لب بسته چون حکیمان، سر خوش چو کودکانیم
هم پیر و هم جوانیم ما را تو میشناسی
با دُرد و صاف گیتی، گه سرخوش است گه غم
ما دُرد غم کشانیم ما را تو میشناسی
از وادی خموشی راهی به نیکروزی است
ما روز به، از آنیم ما را تو میشناسی
کس راز غیر، از ما نشنید بس «امینیم»
بهر کسان امانیم ما را تو میشناسی
ای پیک راستان خبر یار ما بگو....احوال گل به بلبل دستان سرا بگو.....ما محرمان خلوت انسیم غم مخور.....با یار آشنا سخن آشنا بگو.....برهم چو میزدآن سر زلفین مشکبار.....با ما سر چه داشت زبهر خدا بگو.....آن کس که منع ما زخرابات می کند.....گو درحضورپیر من این ماجرا بگو.....گردیگرت برآن دردولت گذربود.....بعداز ادی خدمت وعرض دعا بگو.....هرچندما بدیم تو مارابدان مگیر.....شاهانه ماجرای گناه گدا بگو....بر این فقیر نامه آن محتشم بخوان.....با این گدا حکایت آن پادشاه بگو.....جان ها ز دام زلف چو بر خاک می فشاند....بر آن غریب ما چه گذشت ای صبا بگو.....جان پرور است قصه ارباب معرفت.....رمزی برو بپرس حدیثی بیا بگو