91/11/30
11:39 ع
برایت مینویسم سطر هایی
از این دردای بی چون وچرایی
که در میدان این سینه همیشه
به جنگ قلب غمگینم می آیند
برایت مینویسم از دلی که
چه ساده روزگاری باورش بود
تو آن هستی که تا روز قیامت
نشستی درکنارش ،ماندگاری
ولی دنیای من اینگونه گذشته . . .
تو رفتی و دلم با رقص غمها
به دیروز و به آن روزای رفته
به حسرت میشمارد خاطراتی
که با توسبز میشد در وجودم
وچه تلخ است این خاطراتی
که تو نقشت همیشه نقش یک بود
ومن مثل خسی درپیش هر باد
از اول تا ته این کوچه های
تنگ وتاریک
خمیده میروم باز برمیگردم.
(لطفا با احساس بخونید)
یا علی
ای پیک راستان خبر یار ما بگو....احوال گل به بلبل دستان سرا بگو.....ما محرمان خلوت انسیم غم مخور.....با یار آشنا سخن آشنا بگو.....برهم چو میزدآن سر زلفین مشکبار.....با ما سر چه داشت زبهر خدا بگو.....آن کس که منع ما زخرابات می کند.....گو درحضورپیر من این ماجرا بگو.....گردیگرت برآن دردولت گذربود.....بعداز ادی خدمت وعرض دعا بگو.....هرچندما بدیم تو مارابدان مگیر.....شاهانه ماجرای گناه گدا بگو....بر این فقیر نامه آن محتشم بخوان.....با این گدا حکایت آن پادشاه بگو.....جان ها ز دام زلف چو بر خاک می فشاند....بر آن غریب ما چه گذشت ای صبا بگو.....جان پرور است قصه ارباب معرفت.....رمزی برو بپرس حدیثی بیا بگو